arshinarshin، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

ارشین دختر زیبای ما

بهار

دقیقا انروز 19 اسفند 94 است.تقریبا 10 روز دیگه عیده.بازم بوی عید میاد بوی سبزه بوی عود وبوی خیلی چیزای دیگه که مارو یاد عید میندازه.چقدر بوی عیدرو دوست دارم.هرچند مثل قدیما نیست ولی بازم دوست دارم.امسال یه فرقایی با سال پیش داره اینکه نگارومیثم نیستند ومثل اینکه خورشید کوچولو پیش ماست واینکه امسال عمه زینب نیست والان بچه هاش دارن خودشونو آماده میکنن که اولین سال نبودن مادرشونو به  یاد بیارن.البته چاره ایی نیست همیشه غم وشادی کنارهم بوده و هست. امسال عید تو خونه میمونیم ومسافرت نمیریم برنامه ی مسافرتمون میمونه برای تابستون که هم ارشین مدرسه نداشته باشه هم خورشید بزرگتر باشه وراحت تر بریم سفر. امیدوارم سال 95 سال خوبی باشه برای هم...
19 اسفند 1394

دوباره

دوباره تنهام.بچه ها خوابن ومن درحال استراحت وریلکس کردن.زمستان امسال هم مثل پارسال بدون برف وبارونه والودگی همیشگیه هوای تهران.دبستانها 2 روز تعطیلن.دلم یه مسافرت خوب میخواد یه مسافرتی که دوباره شارژ بشیم سرحال.ارشین وخورشید خیلی خیلی زود بزرگ میشن و ما پیر.بعضی موقع ها احساس میکنم دارم پیر میشم و وقتی بهش فکر میکنم ناراحت میشم چرا اینقدر زود.اصلا نفهمیدم چطور شدم مادر دو تا دختر.خودمو حس نمیکنم تو قالب مادر.ولی واقعیت اینه که مادرم ممممممااااااادددددددررررررر.عجب کلمه ایی نمیفهممش.یعنی مادر خوبی هستم ،نمیدونم .امیدوارم.جالبه وبلاگ ارشین شده جای دلنوشته های من.☺☺☺☺😉😉😉😉
28 دی 1394

بدون عنوان

دوباره تونستم بیام اینجا.البته بخاطر اینترنت میگم که همش قطع ووصل میشه.دیشب نگار ومیثم رفتند آلمان واگر خدا بخواد وهمه چی خوب پیش بره میمونن وزندگی تازه وبهتر ی رو شروع میکنن.روز سختی بود.ارشین خیلی گریه کرد ولی چاره ایی نیست باید دوری رو تحمل کنیم همگی.امیدوا م که خوشبخت بشن.بگذریم.الان خورشید جان 6ماهشه.چشم رو هم میزاریم بچه ها بزرگ وبزرگتر میشن.شب یلدا هم خونه ی مامان اینا بودیم خوش گذشت دورهم بودیم.الان که دارم مینویسم دخترای خوبم هردو خوابن و من تنها نشستم وتایپ میکنم.علی هم شرکته.ارشین اینا هم جشن یلدا رو بعد از یک هفته تعطیلی بدلیل آلودگی هوا دیروز شنبه گرفتن.امیدوارم روزای خوب در انتظارمون باشه.
6 دی 1394

مادرانه های من

سلام.الان 29روز از مهر94 ميگذره.وارشين جان به كلاس دوم رفته ويك سال بزرگتر شده.وهرچي بيشتر به ارشين نگاه ميكنم حس ميكنم كه چقدر خودم دارم بزرگتر ميشم.نميگم پيرتر چون اصلا احساس پيري نميكنم.بعضي مواقع كه ارشين مامان صدام ميكنه ميرم تو فكر كه مامان شدم خودم هم نفهميدم چطوري.يعني ادمي موجود عجيبيه هنوز خودم به مادرم نيازدارم ولي شدم مادر يه يكي ديگه .بعضي مواقع احساس ميكنم بعنوان يه مادر واسي بچه هام كم ميزارم نه اينكه نخوام بلكه نميدونم  يا يادم ميره كه مادرم.خيلي سخته.ولي دوسش دارم  مادر بودن رو.اي كاش مادر خوبي واسي دخترام باشم.يه الگوي خوب تا دخترام به سلامت دوره هاي مختلف زندگيشونو طي كنن.خودم الگوي خوبي داشتم مادرم به واقعا...
29 مهر 1394

اول مهر

امروز ارشین جان به کلاس دوم رفت.رفت مدرسه وکتاباشو گرفت.امیدوارم سال تحصیلی خوبی باشه براش.ومعلمش خوب باشه.منو خورشید هم تو خونه منتظر میمونیم تا خانم خوشگل از مدرسه بیاد.امسال هم مثل پارسال بابا علی میره دنبالش تا راحت تر باشه.دخترم موفق باشی عزیزم.
1 مهر 1394

خورشيد عزيزم

اين عكسهاي خورشيد جانم يكي بدو تولد توي بيمارستان وديگري 2ماهگي خانم خوشگله است.ميخوام وبلاگ رو واسه ي هردوتاشون بنويسم .هم براي ارشينكم هم خورشيدكم. ...
12 شهريور 1394

همینطوری

سلام.بعد مدتها وقت پیدا کردم بیام اینجا.خورشید بدنیا اومد و خانواده ی ما چها نفری شده.الان دوتا دختر زیبا وخوب داریم.خداروشکر.عید هم اهواز بودیم رفته بودیم ملاقات عمه زینب .عمه زینب بعد از گذروندن یه دوره مریضی سخت 24فروردین از دنیا رفت.
19 مرداد 1394

بدون عنوان

سال نو مبارك.نوروز 94 هم آمد و گذشت .خدارو شكر امسال خوب شروع شد.تعطيلات به اهواز سفر كرديم چند روزي آنجا بوديم.به ارشين كه خوش گذشت.بعد هم كه به تهران امديم رفتيم سمت رودهن اونجا هم سيزده رو بدر كرديم وبه خانه برگشتيم.كلا خوب بود.اميدوارم امسال سال خوبي باشه واسي همه وهمچنين واسي خانواده ي من.
16 فروردين 1394